بدون عنوان
سلام دوستای گلم . خوبید و خوشید و سلامتید . ما هم خوبیم فردا تولد دخملم . تولد سه سالگی یادم می یاد سه سال پیش در چنین روزی چون قرار بود فردا ش ارتینا بدنیا بیاد خیلی می ترسیدم . می ترسیدم از اینکه نتونم ببینمش . نمیدانم چرا . ولی میدونم وقتی ارتینا را فهمیدم باردار م چون قبلش یک بچه پنج ماه را در شکمم از دست داده بودم تمام بارداری پر اظطرابی را گذرانده بودم . خیلی سخت بود ولی از اونجا که من از بچگی عاشق بچه بودم تمام سختی ها را تحمل کردم . شب قبل از بدنیا امدن ارتینا تا صبح بیدار ماندم . دلم می خواست ببینمش . ببینم چطوری . چه شکلی ؟ می دونستم شبیه باباش می شه و اینو وقتی تو شکمم بود احساس می کردم . به همه می...
نویسنده :
مامان ساناز
11:39