ارتیناارتینا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

نفس

بدون عنوان

سلام دوستای گلم . خوبید و خوشید و سلامتید . ما هم خوبیم فردا تولد دخملم . تولد سه سالگی یادم می یاد سه سال پیش در چنین روزی چون قرار بود  فردا ش ارتینا بدنیا بیاد خیلی می ترسیدم . می ترسیدم از اینکه نتونم ببینمش . نمیدانم چرا . ولی میدونم وقتی ارتینا  را فهمیدم باردار م چون قبلش یک بچه پنج ماه را در شکمم از دست داده بودم تمام بارداری پر اظطرابی را گذرانده بودم . خیلی سخت بود ولی از اونجا که من از بچگی عاشق بچه بودم تمام سختی ها را تحمل کردم .  شب قبل از بدنیا امدن ارتینا تا صبح بیدار ماندم . دلم می خواست ببینمش . ببینم چطوری . چه شکلی ؟ می دونستم شبیه باباش می شه و اینو وقتی تو شکمم بود احساس می کردم . به همه می...
28 بهمن 1391

ارتینای شیطون

  با سلام به دوستای گلم این روزها این دخملی ما خیلی شیطون شده  اصلا یک جا نمی شینه . احساس می کنم از تو خانه بودن خیلی خسته شدفکر کنم دوباره باید بفرستمش مهد . عصر ها زبانکده میره و کلی حرف انگلیسی یاد گرفته بعضی کلمات را درست یاد گرفته . بعضی ها را هم اشتباه می گه. مامان: ارتینا تو کلاس زبان چی یاد گرفتی؟ ارتینا : مامان خانم مربی می گه وان تو تره وایییییییییی تری تری ارتینا : مامان به گربه میگند کت . مامان به گربه سیا چی می گند. مامان: بلک کت . ارتینا : اره درست مامان . افرین بچه خوبی شدی. مامان: وا .. می بینیم ارتینا فقط می خواد بدونه گربه سیاه چی می شه . خوب خوبه دیگه یک کلمه یاد می گیره.     ...
24 بهمن 1391

بدون عنوان

با سلام و با ارزوی سلامتی بچه ها را دیدید که چقدر بیگناه و معصومند. اخیییییییییی. وقتی بهشون نگاه میکنی خیلی دلت می سوزه برا ی بیگناهی و معصومیتشان . برای اینکه هیچ گناهی را مرتکب نشده اند. وقتی هم که مریض می شند دلت کباب میشه .منم دلم  خیلی برای این دخمل می سوزه . برای اون روزهایی که تنهاش می زارم میام سر کار .و وقتی بر می گردم توی نگاهش اعتراضشو می بینم.خوب چکار کنم . وقتی میام خونه خیلی خسته ام هی می گه مامان بیا با هم بازی کنیم نقاشی کنیم . منم باهاش نقاشی می کشم . وای وقتی حوصله نداشته باشم . یک جور با مزه ای حرف می زنه که دلت راضی می کنه . ارتینا: لطن بیا نقاشی بکش. وایییییییییی خدا لطفا گفتنش که مدل بچه ها می گه لطن دل ...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دوستای گلم خوبید خوشید ما هم خوبیم من و د خمل و بابای یک سه روزی رفته بودیم تهران یک سری کارها داشتیم که باید انجام می دادیم. وقت نشد زیاد جایی بریم و به اقوام سر بزنیم و فقط یک روز رفتیم خانه خواهرم وبعد از اتمام کارهامون روز اخری رفتیم پارک لاله تا ارتینا یکم بازی کنه 4 ساعت مانده به پروازمون . وای هوا خیلی خوب بود سرد سرد بود . خیلی وقت بود که چنین سرمایی را احساس نکرده بودم سرمایی که صورتت را می سوزاند. خیلی خوشم می امد . ارتینا هم همینطور سرما را دوست داشت . انگار سوز سرما هم به من و هم باباو خودش شادابی می داد . یک دو ساعتی پارک لاله بودیم . خیلی خیلی روز خوبی بود . یک روز سردی که سوزش سرماش تمام سختی و ناراح...
16 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس می باشد